English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 219 (1869 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
exchange U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanges U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging U دادن چیزی به جای چیز دیگر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
substitute U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituting U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carried U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
intruder U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruders U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
superimpose U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposing U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
Other Matches
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
pass on <idiom> U رد کردن چیزی که دیگر
lose U نداشتن چیزی دیگر پس از این
loses U نداشتن چیزی دیگر پس از این
to p on one thing to another U چیزی را به چیز دیگر انداختن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
substitution U جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
completed U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
complete U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completes U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchange U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
completing U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchanges U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
She turned the conversation to another subject. U او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
inclusive U چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
shared U استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share U استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
changer U وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
alternatives U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
alternative U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
shares U استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
factors U چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factor U چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
to lose track [of] U فراموش کنند [یا دیگر ندانند] که شخصی [چیزی] کجا است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to rub a thing in U چیز دیگر دادن
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
contango U از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
to have done U برای کسی [دیگر] انجام دادن
interpolated U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
acculturate نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
implicit function U معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
plene administravit U بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
transforms U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transform U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transforming U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transformed U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
dependent U غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
width U اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر
string out <idiom> U کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers . U چیزی را از کف دادن
backslash U کاراکتر ASC II که در MS DOS برای نشان دادن ریشه دایرکتوری دیسک مثل C: یا مسیر دیگر به کار می روند
boosts U افزایش دادن چیزی
to let something on a lease U کرایه دادن چیزی
boosted U افزایش دادن چیزی
to cut down [on] something U چیزی را کاهش دادن
to let something [British E] [Real Estate] U کرایه دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] U اجاره دادن چیزی
prevent U توقف رخ دادن چیزی
boosting U افزایش دادن چیزی
to lean against something U پشت دادن به چیزی
reimburse U خرج چیزی را دادن
reimbursed U خرج چیزی را دادن
prevented U توقف رخ دادن چیزی
to rent out something U کرایه دادن چیزی
to hire out something U کرایه دادن چیزی
to hire out something U اجاره دادن چیزی
to rent out something U اجاره دادن چیزی
reimburses U خرج چیزی را دادن
locus in quo U جای رخ دادن چیزی
reimbursing U خرج چیزی را دادن
preventing U توقف رخ دادن چیزی
to cut something U چیزی را کاهش دادن
to cut back [on] something U چیزی را کاهش دادن
prevents U توقف رخ دادن چیزی
boost U افزایش دادن چیزی
to let something on a lease U اجاره دادن چیزی
to book something U چیزی را سفارش دادن
to buoy something [up] U به کسی [چیزی] دل دادن
to smell [of] U بوی [چیزی] دادن
push U چیزی را زور دادن
pushes U چیزی را زور دادن
give away <idiom> U دادن چیزی به کسی
pushed U چیزی را زور دادن
put in U قرار دادن چیزی در
measure U توقف رخ دادن چیزی
integrate U درشکم چیزی جا دادن
to pass somebody something U به کسی چیزی دادن
hand in <idiom> U به کسی چیزی دادن
integrating U درشکم چیزی جا دادن
integrates U درشکم چیزی جا دادن
to put in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to hand somebody something U به کسی چیزی دادن
to plug in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
representation U عمل نشان دادن چیزی
representations U عمل نشان دادن چیزی
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
to discern someone [something] U تشخیص دادن کسی [چیزی]
redone U انجام دادن مجدد چیزی
redid U انجام دادن مجدد چیزی
redo U انجام دادن مجدد چیزی
hard on (someone/something) <idiom> U آزار دادن کسی یا چیزی
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
to put something to the vote U درباره چیزی رای دادن
to make amends for something U کفاره دادن برای چیزی
to make out someone [something] U تشخیص دادن کسی [چیزی]
catch up with (someone or something) <idiom> U وقف دادن به کسی یا چیزی
to weigh in [on something] U تذکر دادن [در مورد چیزی]
pitch in <idiom> U به چیزی پول یا کمک دادن
setover U روی چیزی قرار دادن
to jump at something [colloquial] U به چیزی واکنش نشان دادن
to cause the downfall of somebody [something] U کسی [چیزی] را شکست دادن
settle a score with someone <idiom> U عین چیزی را به کسی پس دادن
movement U تغییر دادن محل چیزی
to bring down somebody [something] U کسی [چیزی] را شکست دادن
transfuse U چیزی را نقل وانتقال دادن
to fire up something U با تحریک چیزی را افزایش دادن
to equip something U چیزی را ساز و برگ دادن
to p athing to a person U کسی را از چیزی بهره دادن
to permit somebody something U به کسی اجازه چیزی را دادن
overglaze U روی چیزی را لعاب دادن
prevention U مانع رخ دادن چیزی شدن
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
embowel U در شکم چیزی قرار دادن
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
epitomised U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises U صورت خارجی به چیزی دادن
advancing U حرکت دادن چیزی به جلو
epitomising U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize U صورت خارجی به چیزی دادن
to drop something off [at someone's] U چیزی را [به کسی ] تحویل دادن
to atone for something U کفاره دادن برای چیزی
to give somebody [something] a helping hand U به کسی [چیزی ] یک دست دادن
move U تغییر دادن محل چیزی
moved U تغییر دادن محل چیزی
moves U تغییر دادن محل چیزی
epitomized U صورت خارجی به چیزی دادن
to get something to somebody U تحویل دادن چیزی به کسی
epitomizing U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizes U صورت خارجی به چیزی دادن
contains U قرار دادن چیزی در درون
advances U حرکت دادن چیزی به جلو
contained U قرار دادن چیزی در درون
advance U حرکت دادن چیزی به جلو
contain U قرار دادن چیزی در درون
chip U قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips U قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
To pin something on someone . U چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
demonstrate U نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated U نشان دادن نحوه کار چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
demonstrates U نشان دادن نحوه کار چیزی
debunk U توخالی بودن چیزی را نشان دادن
impact U اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
superposition U قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
positioned U قرار دادن چیزی در محل خاص
to tease a person for a thing U کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
demonstrating U نشان دادن نحوه کار چیزی
do a job on <idiom> U بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] U اظهار نظر دادن در باره چیزی
ascription U عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
position U قرار دادن چیزی در محل خاص
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
photosensitize U بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
impacts U اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
have eyes only for <idiom> U همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
to forfeit something U چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to lose something U چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1popsicle
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
1مرض سینه وبغل
1She ferreted in her handbag and found nothing.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com